خودمهیای سفرکن که سحرنزدیک است
دیگرازباده حذرکن که سحرنزدیک است
چون شه آب بودتشنه، لب آب نمان
ازسرآب گذرکن که سحرنزدیک است
درکمین است سپاهی که به جانت تشنه است
حالیافکرخطرکن که سحرنزدیک است
گردگرکاردگلورابنمایدتهدید
چاره باصبروظفرکن که سحرنزدیک است
درگلستان به دل بلبل وگل ناسامان
بازی شوروشررکن که سحرنزدیک است
چون خروس سحری نغمه جان می خواند
دردل مرده اثرکن که سحرنزدیک است
عمربگذشته ودست تهی ات پیش مگیر
اندکی میوه ثمرکن که سحرنزدیک است
شب تاریک وکهن رخت وچراغی خاموش
باهمین ژنده به سرکن که سحرنزدیک است
خسته ای ازهمه جاوهمه کس می دانم
دیگراین غصه به درکن که سحرنزدیک است
مایتیمیم وامام ازهمه روپوشانده
به خودآفکرپدرکن که سحرنزدیک است
دیده شدتارزبس ابربهارش گریید
نوردل رابه بصرکن که سحرنزدیک است
سبزیاوقت دعای فرج مولاشد
ناله بهتربه سحرکن که سحرنزدیک است
منبع:کتاب ازمحرم تاظهور