ملتمس دعا - پيام‌هاي ارسالي ?RSS=0 ملتمس دعا - پيام‌هاي ارسالي fa ParsiBlog.com RSS Generator Tue, 30 Apr 2024 16:44:38 GMT ملتمس دعا مردي به پيامبر خدا، حضرت سليمان، مراجعه کرد و گفت: اي پيامبر ميخواهم به من زبان يکي از حيوانات را ياد دهي. سليمان گفت: تحمل آن را نداري. اما مرد اصرار کرد. سليمان پرسيد: کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها! سليمان در گوش او دميد و عملا زبان گربه ها را آموخت. روزي ديد دو گربه با هم سخن ميگفتند. يکي گفت: غذايي نداري که دارم از گرسنگي ميميرم! دومي گفت: نه، اما در اين خانه خروسي هست که فردا ميميرد، آنگاه آن را ميخوريم. مرد شنيد و گفت: به خدا نميگذارم خروسم را بخوريد، آنرا فروخت! گربه آمد و از ديگري پرسيد: آيا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهيم خورد. صاحب منزل باز هم شنيد و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسيد آيا گوسفند مرد؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذايي براي تسلي دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن ميخوريم! مرد شنيد و به شدت برآشفت. نزد پيامبر رفت و گفت گربه ها ميگويند امروز خواهم مرد! خواهش ميکنم کاري بکن ! پيامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فداي تو کرد اما آنرا فروختي، سپس گوسفند را فداي تو کرد آن را هم فروختي، پس خود را براي وصيت و کفن و دفن آماده کن! حکمت اين داستان : خداوند الطاف مخفي دارد، ما انسانها آن را درک نمي کنيم. او بلا را از ما دور ميکند ، و ما با ناداني خود آن را باز پس ميخوانيم !! کانال عرفان https://telegram.me/joinchat/B9_3rzvfLt3sNkk2m5v3wA http://mazhabi64.parsiblog.com/Feeds/11906695/ <span class="mb">مردي به پيامبر خدا، حضرت سليمان، مراجعه کرد و گفت: اي پيامبر ميخواهم به من زبان يکي از حيوانات را ياد دهي. سليمان گفت: تحمل آن را نداري. اما مرد اصرار کرد. سليمان پرسيد: کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها! سليمان در گوش او دميد و عملا زبان گربه ها را آموخت. روزي ديد دو گربه با هم سخن ميگفتند. يکي گفت: غذايي نداري که دارم از گرسنگي ميميرم! دومي گفت: نه، اما در اين خانه خروسي هست که فردا ميميرد، آنگاه آن را ميخوريم. مرد شنيد و گفت: به خدا نميگذارم خروسم را بخوريد، آنرا فروخت! گربه آمد و از ديگري پرسيد: آيا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهيم خورد. صاحب منزل باز هم شنيد و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسيد آيا گوسفند مرد؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذايي براي تسلي دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن ميخوريم! مرد شنيد و به شدت برآشفت. نزد پيامبر رفت و گفت گربه ها ميگويند امروز خواهم مرد! خواهش ميکنم کاري بکن ! پيامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فداي تو کرد اما آنرا فروختي، سپس گوسفند را فداي تو کرد آن را هم فروختي، پس خود را براي وصيت و کفن و دفن آماده کن! حکمت اين داستان : خداوند الطاف مخفي دارد، ما انسانها آن را درک نمي کنيم. او بلا را از ما دور ميکند ، و ما با ناداني خود آن را باز پس ميخوانيم !! کانال عرفان https://telegram.me/joinchat/B9_3rzvfLt3sNkk2m5v3wA</span> Wed, 20 Dec 2017 16:27:00 GMT درمان خاص براي بيماري عجيب درمان #همجنس_گرايي كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أُحِبُّ الصِّبْيَانَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَتَصْنَعُ مَا ذَا قَالَ أَحْمِلُهُمْ عَلَى ظَهْرِي فَوَضَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَدَهُ عَلَى جَبْهَتِهِ وَ وَلَّى وَجْهَهُ عَنْهُ فَبَكَى الرَّجُلُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام كَأَنَّهُ رَحِمَهُ فَقَالَ إِذَا أَتَيْتَ بَلَدَكَ فَاشْتَرِ جَزُوراً سَمِيناً وَ اعْقِلْهُ عِقَالًا شَدِيداً وَ خُذِ السَّيْفَ و فَاضْرِبِ السَّنَامَ ضَرْبَةً تَقْشِرُ عَنْهُ الْجِلْدَةَ وَ اجْلِسْ عَلَيْهِ بِحَرَارَتِهِ فَقَالَ عُمَرُ فَقَالَ الرَّجُلُ فَأَتَيْتُ بَلَدِي فَاشْتَرَيْتُ جَزُوراً فَعَقَلْتُهُ عِقَالًا شَدِيداً وَ أَخَذْتُ السَّيْفَ فَضَرَبْتُ بِهِ السَّنَامَ ضَرْبَةً وَ قَشَرْتُ عَنْهُ الْجِلْدَ وَ جَلَسْتُ عَلَيْهِ بِحَرَارَتِهِ فَسَقَطَ مِنِّي عَلَى ظَهْرِ الْبَعِيرِ شِبْهُ الْوَزَغِ أَصْغَرُ مِنَ الْوَزَغِ وَ سَكَنَ مَا بِي. «مردي نزد امام صادق(عليه السلام) آمده و عرض کرد من پسرها را دوست دارم امام فرمود چه مي‌ کني؟ عرض کرد آن ها را روي کمر خود قرار مي‌ دهم امام دست خود را روي پيشاني قرار دادند و صورت خود را برگرداند و مرد گريه کرد و گويا امام به او نگاه رحمت کرد و فرمود: وقتي به شهر خود مراجعه کردي يک شتر نر چاق بخر و دست و پا و گردن او را محکم ببند و با شمشير طوري به کوهان شتر بزن تا پوست آن کنده شود و با همان گرمي روي آن بنشين و مرد گفت به شهر مراجعه کردم و آن کار را انجام دادم و از من چيزي مانند مارمولک و کوچک تر از آن روي پشت شتر افتاد و از آنچه گرفتار بودم نجات يافتم». شخصي امروز به يکي از درمانگران طب اسلامي اطلاع دادند که براي درمان بيماري هم جنس خواهي خودش به اين دستور، عمل کرده و يک کرم از شکمش خارج شده است و ديگر آن ميل قبلي از او زايل شده است! از پژوهشکده طب شيعي T.me/eslamteb http://mazhabi64.parsiblog.com/Feeds/11906694/ <span class="mb">درمان خاص براي بيماري عجيب درمان #همجنس_گرايي كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أُحِبُّ الصِّبْيَانَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَتَصْنَعُ مَا ذَا قَالَ أَحْمِلُهُمْ عَلَى ظَهْرِي فَوَضَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَدَهُ عَلَى جَبْهَتِهِ وَ وَلَّى وَجْهَهُ عَنْهُ فَبَكَى الرَّجُلُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام كَأَنَّهُ رَحِمَهُ فَقَالَ إِذَا أَتَيْتَ بَلَدَكَ فَاشْتَرِ جَزُوراً سَمِيناً وَ اعْقِلْهُ عِقَالًا شَدِيداً وَ خُذِ السَّيْفَ و فَاضْرِبِ السَّنَامَ ضَرْبَةً تَقْشِرُ عَنْهُ الْجِلْدَةَ وَ اجْلِسْ عَلَيْهِ بِحَرَارَتِهِ فَقَالَ عُمَرُ فَقَالَ الرَّجُلُ فَأَتَيْتُ بَلَدِي فَاشْتَرَيْتُ جَزُوراً فَعَقَلْتُهُ عِقَالًا شَدِيداً وَ أَخَذْتُ السَّيْفَ فَضَرَبْتُ بِهِ السَّنَامَ ضَرْبَةً وَ قَشَرْتُ عَنْهُ الْجِلْدَ وَ جَلَسْتُ عَلَيْهِ بِحَرَارَتِهِ فَسَقَطَ مِنِّي عَلَى ظَهْرِ الْبَعِيرِ شِبْهُ الْوَزَغِ أَصْغَرُ مِنَ الْوَزَغِ وَ سَكَنَ مَا بِي. «مردي نزد امام صادق(عليه السلام) آمده و عرض کرد من پسرها را دوست دارم امام فرمود چه مي‌ کني؟ عرض کرد آن ها را روي کمر خود قرار مي‌ دهم امام دست خود را روي پيشاني قرار دادند و صورت خود را برگرداند و مرد گريه کرد و گويا امام به او نگاه رحمت کرد و فرمود: وقتي به شهر خود مراجعه کردي يک شتر نر چاق بخر و دست و پا و گردن او را محکم ببند و با شمشير طوري به کوهان شتر بزن تا پوست آن کنده شود و با همان گرمي روي آن بنشين و مرد گفت به شهر مراجعه کردم و آن کار را انجام دادم و از من چيزي مانند مارمولک و کوچک تر از آن روي پشت شتر افتاد و از آنچه گرفتار بودم نجات يافتم». شخصي امروز به يکي از درمانگران طب اسلامي اطلاع دادند که براي درمان بيماري هم جنس خواهي خودش به اين دستور، عمل کرده و يک کرم از شکمش خارج شده است و ديگر آن ميل قبلي از او زايل شده است! از پژوهشکده طب شيعي T.me/eslamteb</span> Wed, 20 Dec 2017 16:27:00 GMT #کليپ بسيار تاثيرگذار #زن_گناهکاري که جهنم را ديده و به دنيا بازگشته و توبه کرده... #حتما ببينيد... channel Join @Youtube_Tele http://mazhabi64.parsiblog.com/Feeds/11769816/ <span class="mb">#کليپ بسيار تاثيرگذار #زن_گناهکاري که جهنم را ديده و به دنيا بازگشته و توبه کرده... #حتما ببينيد... channel Join @Youtube_Tele</span> Sat, 07 Oct 2017 15:16:00 GMT هفت مصيبتِ شام از زبان امام سجاد عليه السلام... از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: ‌ سخت ترين مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصيبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسيري تا آخر ، چنين مصيبتي بر ما وارد نشده بود: 1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشيرها احاطه کردند و بر ما حمله مي‌نمودند و در ميان جمعيت بسيار نگه داشتند و ساز و طبل مي‌زدند. 2.سرهاي شهداء را در ميان هودج‌هاي زن‌هاي ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمويم عباس(عليه السلام) را در برابر چشم عمه‌هايم زينب و ام کلثوم(عليها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علي اکبر و پسر عمويم قاسم(عليه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکينه و فاطمه مي‌آوردند و با سرها بازي مي‌کردند، و گاهي سرها به زمين مي‌افتاد و زير سم سُتوران قرار مي‌گرفت. 3.زن‌هاي شامي از بالاي بام‌ها، آب و آتش بر سر ما مي ريختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هايم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسيد و سرم را نيز سوزاند. 4.از طلوع خورشيد تا نزديک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشاي مردم در کوچه و بازار گردش دادند و مي‌گفتند: «اي مردم! بکُشيد اين‌ها را که در اسلام هيچ گونه احترامي ندارند؟!» 5.ما را به يک ريسمان بستند و با اين حال ما را در خانه يهود و نصاري عبور دادند و به آن ها مي‌گفتند: اين‌ها همان افرادي هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خيبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌هاي آن‌ها را ويران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از اين‌ها بگيريد. 6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاي غلام و کنيز بفروشند ولي خداوند اين موضوع را براي آن ها مقدور نساخت. 7.ما را در مکاني جاي دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتيم و از تشنگي و گرسنگي و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر مي‌برديم... صلي الله عليک يا سيدالساجدين،الامام العارفين،زين العابدين.. برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبيب کاشاني https://t.me/joinchat/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A http://mazhabi64.parsiblog.com/Feeds/11766260/ <span class="mb">هفت مصيبتِ شام از زبان امام سجاد عليه السلام... از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: ‌ سخت ترين مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصيبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسيري تا آخر ، چنين مصيبتي بر ما وارد نشده بود: 1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشيرها احاطه کردند و بر ما حمله مي‌نمودند و در ميان جمعيت بسيار نگه داشتند و ساز و طبل مي‌زدند. 2.سرهاي شهداء را در ميان هودج‌هاي زن‌هاي ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمويم عباس(عليه السلام) را در برابر چشم عمه‌هايم زينب و ام کلثوم(عليها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علي اکبر و پسر عمويم قاسم(عليه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکينه و فاطمه مي‌آوردند و با سرها بازي مي‌کردند، و گاهي سرها به زمين مي‌افتاد و زير سم سُتوران قرار مي‌گرفت. 3.زن‌هاي شامي از بالاي بام‌ها، آب و آتش بر سر ما مي ريختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هايم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسيد و سرم را نيز سوزاند. 4.از طلوع خورشيد تا نزديک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشاي مردم در کوچه و بازار گردش دادند و مي‌گفتند: «اي مردم! بکُشيد اين‌ها را که در اسلام هيچ گونه احترامي ندارند؟!» 5.ما را به يک ريسمان بستند و با اين حال ما را در خانه يهود و نصاري عبور دادند و به آن ها مي‌گفتند: اين‌ها همان افرادي هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خيبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌هاي آن‌ها را ويران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از اين‌ها بگيريد. 6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاي غلام و کنيز بفروشند ولي خداوند اين موضوع را براي آن ها مقدور نساخت. 7.ما را در مکاني جاي دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتيم و از تشنگي و گرسنگي و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر مي‌برديم... صلي الله عليک يا سيدالساجدين،الامام العارفين،زين العابدين.. برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبيب کاشاني https://t.me/joinchat/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A</span> Fri, 06 Oct 2017 01:30:00 GMT توصيف خارق العاده دنيا از زبان امام علي (ع) بيشترين ضربه هارو خوبترين آدمها ميخورند ؛ براي خوبيهاتون حد تعيين کنيد و هر کس را به اندازه لياقتش بها دهيد نه به اندازه مرامتان ؛ زندگي کردن با مردم اين دنيا همچون دويدن در گله اسب است ! تا ميتازي با تو ميتازند ؛ زمين که خوردي ؛ آنهايي که جلوتر بودند ؛ هرگز براي تو به عقب باز نميگردند ! و آنهايي که عقب بودند ؛ به داغ روزهايي که ميتاختي تو را لگد مال خواهند کرد ! در عجبم از مردمي که بدنبال دنيايي هستند که روز به روز از آن دورتر ميشوند ؛ و غافلند از آخرتي که روز به روز به آن نزديکتر ميشوند https://t.me/joinchat/AAAAADwzJn3Fki5u-4TUbQ http://mazhabi64.parsiblog.com/Feeds/11766259/ <span class="mb">توصيف خارق العاده دنيا از زبان امام علي (ع) بيشترين ضربه هارو خوبترين آدمها ميخورند ؛ براي خوبيهاتون حد تعيين کنيد و هر کس را به اندازه لياقتش بها دهيد نه به اندازه مرامتان ؛ زندگي کردن با مردم اين دنيا همچون دويدن در گله اسب است ! تا ميتازي با تو ميتازند ؛ زمين که خوردي ؛ آنهايي که جلوتر بودند ؛ هرگز براي تو به عقب باز نميگردند ! و آنهايي که عقب بودند ؛ به داغ روزهايي که ميتاختي تو را لگد مال خواهند کرد ! در عجبم از مردمي که بدنبال دنيايي هستند که روز به روز از آن دورتر ميشوند ؛ و غافلند از آخرتي که روز به روز به آن نزديکتر ميشوند https://t.me/joinchat/AAAAADwzJn3Fki5u-4TUbQ</span> Fri, 06 Oct 2017 01:25:00 GMT