سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
  »ندبه کنان ظهورت«
آخرین مطالب
انقلاب جهانی مهدوی
سیمای دل آراوقامت زیبای حضرت مهدی(عج)
تورامن چشم درراهم
سحرنزدیک است
تورا من چشم درراهم
تورا من چشم درراهم
من هم مثل جدم حسین تنهاهستم!
چشمان گریان حضرت زهرا(س)
دل من ومادرم زهرا سلام الله علیها شکسته است
منتظران دعاکنید
به شیعیانم بگوبرای فرجم دعاکنند
دعا بر ای ظهورامام زمان وصلوات برآن حضرت
بگو تاصبح چندآدینه مانده است؟؟؟
آیات تبیینی درباب مهدویت
زمین کربلا قطعه ایست ازبهشت
[عناوین آرشیوشده]
 
آرشیو مطالب
شهریور 89
 
پیوندها
عاشق آسمونی
یک نکته از هزاران
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
.::نهان خانه ی دل::.
****شهرستان بجنورد****
آقاشیر
دوازدهمین سوار سرنوشت
هم اندیشی دینی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
.: شهر عشق :.
سکوت سبز
بوی سیب
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
ابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرار
ایهاالناس بدانید گدای حسنم
مشاوره - روانشناسی
«نجوای شبانه»
برادران شهید هاشمی
من الغریب الی الحبیب
توشه آخرت
خورشید آل یاسین
ایـــــــران آزاد
مائده الهی
کیمیا
صل الله علی الباکین علی الحسین
ره آورد عاشورا
در پناه آسمون
بر و بچه های ارزشی
مذهب عشق
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
پایگاه فرهنگی
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
ارتش سرخ مهدی(عج)
گل پیچک
دهاتی
ردّ پای او
شاهد
قرآن معجزه ای جاوید
کشکول
fazestan
منتخبى از احکام و فتاوا
من اجل تراب البحرین اصبحناشهداء
یکی بود هنوزهم هست
...محض یار مهربانم
آخرین منجی
دکتر علی حاجی ستوده
دریغ از فراموشی لاله ها ...
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا زهرا مدد
فانوس
فناوری روز
سایت وان آنلاین
جزوات کارشناسی ارشد
وب سایت ختم قرآن مجید
وب سایت ختم صلوات

یه مخلوق
 
دو روز مانده به پایان جهان...


دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود، پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته مرگ رفت تا روزهای بیش‌تری از خدا بگیرد.

داد زد و بد و بیراه گفت!(فرشته سکوت کرد)

آسمان و زمین را به هم ریخت!(فرشته سکوت کرد)

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت!(فرشته سکوت کرد)

به پرو پای فرشته پیچید!(فرشته سکوت کرد)

کفر گفت و سجاده دور انداخت!(باز هم فرشته سکوت کرد)

دلش گرفت و گریست به سجاده افتاد!

این بار فرشته سکوتش را شکست و گفت: بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن!

لابلای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کاری می‌توان کرد...؟

فرشته گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمی‌آید و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن!

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید. اما می‌ترسید حرکت کند! می‌ترسید راه برود! نکند قطره‌ای از زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد، بعد با خود گفت: وقتی فردایی ندارم، نگاه داشتن این زندگی جه فایده ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را خرج کنم.

آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد و می‌تواند...

او در آن روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی ‌را به دست نیاورد، اما... اما در همان یک روز روی چمن‌ها خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن‌هایی که نمی‌شناختنش سلام کرد و برای آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد!

او همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود.


ملتمس دعا | 3:51 عصر - شنبه 89/6/27
+ نظر
 
منوی اصلی
خانه
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
 
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
سایر امکانات
 


تمامی حقوق محفوظ می باشد!

www.ShiaTheme.com